ختنه
دستگیرهی در به پایین چرخانده شد. سرم را بالا آرودم. خیارها را ول کردم و تا جلوی در رفتم. با انگشت اشاره دستگیره را بالا دادم. چشم آبی، مو سیاه.
-تکرار نمیکنم باید اینجا سر تا سرش مقاومسازی بشه. ببینید ستون کاملا پوسیده. اینا کار موریانهست.
و با دستش به دور تا دور سقف اشاره کرد. کوپه کوپه باد کرده روی سقف. با جعبه ابزارش ور رفت و چیزی شبیه کاردک از توی آن بیرون آورد.
-اینها رو باید اول تمیز کنم. چند تا روزنامه برام میارید؟
رفتم سمت آشپزخانه و از کنار یخچال چند روزنامه برداشتم. رفتم سمت ستون. رفت روی صندلی.
-روزنامه...
-بزاریدشون همینجا. همین پایین. آشغالا میریزه روشون.
روزنامهها را ازهم جدا کردم و پایین صندلی چیدم. تکهای از تودهی روی سقف افتاد روی روزنامه. روی خبر. "به حقوق همجنسگرایان توجهی نمیشود" پایین آمد. پایش را گذاشت درست روی تودهی افتاده روی خبر.
-اشکالی نداره اگه سیگار بکشم؟
-نه، منم سیگار میکشیدم.
از آشپزخانه زیر سیگاری آوردم. سرگرم ور رفتن به پاکت سیگار بود. پکی زد و دوباره رفت روی صندلی. صندلی لرزید و دستهایش کمی از بدنش فاصله گرفتند.چهرهاش در هم رفت.
-اگه با من کاری ندارید میتونم برم؟
-نه، شما برید. فقط یه چای برام بیارید.
رفتم آشپزخانه و زیر سماور را روشن کردم. رفتم سروقت خیارها. یکی یکی با چاقو ریزشان کردم. خیار بعدی. یکی درشت و یکی ریز. گاهی هم با اشکال نامنظم.
-فقط بلدند خرابکاری کنن. اگه همون اول اینجا مقاومسازی شده بود حالا به این روز نمیافتاد.
حواسم به خیارها بود که درست خرد شوند. صندلی لرزید. دوباره دستانش ازهم بدنش فاصله گرفتند. و سیگار از گوشهی لبش پایین افتاد.حواسم پرت شد و با چاقو انگشت کوچکم را بریدم. خون ریخت روی خیارها. کمرنگ شد.خیارهای خونی را از بقیه جدا کردم و ریختم توی سینک. مک زدم و مزهی خون در سرم پیچید.
-برید؟
-اوهوم.
از روی میز یک دستمالکاغذی برداشتم و فشار دادم روی زخم.
-چسب رو روی دستمال بزنید. بچرخونید دورش.
انگشتم را بالا گرفتم. چسب را دورش پیچید. نوار چسب در هوا تابید و روی خودش افتاد. نوار را کشید و دستمال از روی زخم سر خورد و افتاد روی تودههای کثافتی که روی روزنامهها افتاده بود. چسب را آماده کرده بود و من دستمال را تا کردم فقط اطراف زخم را بگیرد. چسب را ما ملایمت بیشتری این بار دور زخم پیچید. با دندان ادامهی چسب را جدا کرد. گرمی نوک دماغش را با نوک انگشت یخ زدهام حس کردم. انگشت سبابهاش را روی چسب فشار داد و رفت سمت صندلی.
-مرسی،میشه یکی از سیگاراتون بکشم؟
فندک زد و سیگار را روشن کردم. رفت سراغ سقف. روی مبل نشستم و تلویزیون را روشن کردم. "شما برای دفاع از حقوق خودتون کاری انجام دادید؟ چرا ما همیشه از نژادهای مرغوب استفاده کردیم. شکایت ما به جایی نریسید." خاموش کردم.
-چرا سمت اینجور خونهها میان؟ چطوریه که میفهمن؟
-بو میکشن. از دور تا حس کنن بوی چوبو گروهی حمله میکنن. ولی اصولا موجودات احمقین، میشه راحت گولشون زد.
صندلی را کشید سمت دیوار.
-قاب عکس کثیف میشه. برش دارم؟
-خودم بر میدارم.
گذاشتم روی میز. رفت روی صندلی.
-اون کاردکو به من میدین؟
چای خشک را توی قوری ریختم و اب جوش را داخلش.
-چای داره سرد میشه.
صندلی لزرید و دستانش از سقف فاصله گرفت و در هوا معلق ماند.
-توی اون عکس خیلی جوونید.
نگاهم به به عکس افتاد.
- خوشتیپ به نظر میآد. شوهرتونه؟
-بوده، موریانهها راه اینجا رو بلدن. چیکار میکنید تا بر نگردن؟
-اینا یه اخلاق خوبی دارن. وقتی قهر کنن و از یه جایی برن دیگه هیچ وقت بر نمیگردن.
-چرا تا حالا ندیدموش؟
-خودشونو نشون نمیدن همش تو همین آشغالا میلولن.
صندلی را جابجا کرد. روزنامهها را جلوی دیوار گذاشتم. پایهی صندلی روی تیتر یک خبر قرار گرفت و بوی شبیه به خاک و کود از روی روزنامه بلند شد. پایه تکان خورد و روزنامه پاره شد." ... مورد حملهی وحشیانه قرار گرفت"
یک خیار دیگر مانده بود و رفتم سراغش. خوردش کردم وهمه را ریختم توی ظرف سالاد. تخته و کارد را توی سینک گذاشتم.
-فک کنم شوهرتون رو دیده باشم. نزدیک خونمون، یکی دو روز پیش.
-فکر نکنم، خیلی وقته که فوت کرده.
-متاسفم.
-این کوپهها لونهشونه؟
-هم لونهس و هم یه جور مسیره.
جایی که ایستاده بود آفتاب روی صورتش میافتاد. چشمانش را باریک کرده بود. کمی از لانهشان افتاد روی صورتش. سرش را پایین آورد.
-بزارین پردهها رو بکشم. نور اذیتتون میکنه.
نور قرمزی از پردههای مخملی به صورتش خورد.
-زنم از اینکه نور قرمز توی خونه باشه خوشش مییاد. همهی پردهها رو عوض کردم. رنگ پردهها قرمزه ولی نوری از اونا در میاد شبیه زرده. مسخرس! این پردهها رو از کجا گرفتین؟
-نگرفتیم. اینجا که اومدیم بودن. صاحبخونهی قبلی قرار بود برای برداشتنشون بیاد ولی هیچ وقت نیومد.
ظرف سالاد را روی میز گذاشتم و دو بشقاب و قاشق و چنگال. غذا را از توی فر درآوردم.
-سالاد واقعا خوشمزه است. خیلی زحمت کشیدین. ناهار اینقدر مهم نبود. میتونستم برم خونه.
-چرا؟ زنتون منتظره؟ میخواستین نهارو خونه باشید؟
-نه، فکر نمیکنم. اون اوایل وامیستاد تا با هم بخوریم نهارو. حالا کم حوصلهس. هر چی زود برم قبلش خورده.یه دقه هم نمیتونه گشنه بمونه. فکر میکنم معدهاش ضخم شده.
-سالادو به من میدید لطفا
با دستمال روی میز را تمیز کردم. کمی از سالاد و سس جایی که نشسته بود روی میز ریخته بود. مایع شیشه شوی را روی سس ریختم.
-تمیزکاری تقریبا تمومه من فردا برای مقاومسازی برمیگردم.
خودش را تکاند. روزنامهها را از روی زمین جمع کرد. قاب را برداشت تا روی دیوار بگذارد.
-من میزارم.
رفت. افسرده به نظر میآمد. سیگارش را آتش زد.
-توی خونه نمیتونم سیگار بکشم. زنم متنفره.
آتش را جلوی سیگارم گرفت.
-خونریزی کرده.
دستمال قرمز را انداختم توی سینک. چسب ضخم را چسباندم. میسوخت.رفته بود. سیگارش را هم جا گذاشته بود. سقف تمیز بود و لانههاشان هم. موجودی شبیه به مورچه از سوراخی بیرون آمد و وا وارد سوراخ دیگری شد. کلید پاور روی کنترل را فشار دادم. "این گروه تروریستی مسئولیت این انفجار را بر عهده گرفت"
حسام غلامی بیرقدار
زمستان89
۱۲/۰۲/۱۳۸۹
اشتراک در:
پستها (Atom)