TAXI METER
مشهد_میدان تقیآباد. منتظر تاکسی هستم برای سجاد. بعد از حدودن بیست دقیقه مسیر ماشین سجاد است. سوار میشوم. پیکانی درب و داغان که تقریبن هیچ قسمتی از آن سالم نمانده است. فقط قابلیت پیش رفتن در مسیر را دارد. صندلی عقب آن گوشه مینشینم.
تا از شلوغی دور میدان و حجم انبوه آدمهایی که شاش از دماغشان میآید حرف از دهانشان نه میگذریم، مسافری نیست. راننده ماشین مردی میانسال است. از آن میانسالهای کوک و شنگول و از آنهایی که بدون اینکه برایش مهم باشد یکریز ور میزند و برایش اهمیتی هم ندارد که تو به مزخرفاتش توجه داشته باشی یا نه. یکریز ور میزند و حتا به تو نگاه هم نمیکند و عکسالعملت برایش مهم نیست. خیلی دوست دارم بدانم وقتهایی که کسی توی ماشین نیست باز هم بلند بلند ور میزنند یا نه. این جور آدمها فقط نیاز به یک گوش دارند. مثلن گوشهای آویزان از از آینهی جلوی ماشین. و این گوشها دلیلی بر وراجی مدامشان است.
آنقد ترمز میزند که حالم به هم میخورد. بالاخره یکی سوار میشود. ریشو و ظاهرن احمق. صورت باریک،شکم بر آمده و دهانی که بوی گند میدهد. و ردیف دندانهایی زرد که آنقدر بینشان فاصله هست که تکهای سبزی یا هر گند دیگری تا وعدهی بعدی غذا بینشان بماند. کلهی تُنُک این مرد خرفت رنگش به زردی میزند که زیر این آفتاب گویا گندیده است. از جلوی تودهی شلوغ دیگری رد میشویم.
مسیرهای کوتاه را سوار نمیکند. صرفه ندارد. حالا خالی تا خود سجاد رفتن را ترجیه میدهد. نیرویی مخفی و ارادهای پنهان بهاش دستور میدهد که سوارشان نکند. ولی همین غریزهی کثیف، به مغز پف کردهاش دستور میدهد که برای دختری که تا میدان ملکآباد بیشتر نمیرود، ترمز کند. دختر عقب روی تنها جای باقیمانده مینشیند. بوی مخلوطی از انواع کرمها، عطرها و هر گه دیگری تمام ماشین را میگیرد. راننده بر میگردد تا به بهانهی پرسیدن دوبارهی مسیر قیافهی دختر را محکی بزند. بر که میگردد میبینم که دماغ نافرمش به طرز وحشیانهای زمخت است. سبیل بارییکش رنگی بین قهوهای و زرد دارد و عرق از روی سر نسبتن تاساش به روی شقیقهی گود افتادهاش میریزد. مکثی زیاد طولانی میکند و سرش را به سمت جاده برمیگرداند. حالا متوجه یقهی زرد و گند افتادهاش شدهام که ماههاست رنگ آب ندیده است.
دخترک روسریاش را که تا فرق سرش عقب رفته با بیمیلی کمی جلو میکشد و با تکانی طوری خودش را از بغل دستیاش دور میکند که گویی هر لحظه احتمال تجاوزی وحشیانه از آن سمت میرود. مرد ناخودآگاه تکانی به خودش میدهد و کمی سمت من میسُرد ولی بلافاصله به حالت قبلی بر میگردد.
کمی مانده تا به ملکآباد برسیم. مسافری در جای بیربطی به طورش میخورد. راننده ناگهان ترمز میگیرد. حدودن وسط خیابان ، کمی این ور تر و چند متر دورتر از مسافری که آرام آرام سمت ماشین میآید. این وسط موقعیت مناسبی برای دید زدن دختر از آینهی جلوی ماشین است. مسافر، تا حدی کند و بیرقبت به سمت ماشین میآید که به راننده حالی کند که باید از دندهی عقب استفاده کند. چند لحظه مکث پوچی میکند. دست راستش را از روی فرمان آهسته سُر میدهد سمت دنده و حجم زمخت دستش روی آن ولو میشود. هنوز گویا تصمیم قطعی برای تعویض دنده ندارد و این حجم جرم گرفته هنوز آنجا ولوست و انگشتانش آزادانه بر اثر لرزش دنده میلرزند. زمان میگذرد و دنده را کمی محکمتر میگیرد و نوک انگشتهایش به مانند گیاهان گوشتخار دور گردی دنده جمع میشود. سرک را بر میگرداند و یک چشمش یه دختر و آن یکی روی جاده است. صدای قیژ فشردن کلاج به گوش میرسد و آهسته دنده را به پایین فشار میدهد. اول صدای برخورد چرخ دندهها را میشنوم که به خاطر بد گرفتن کلاج است و بار دوم با صدای کمتری دنده جا میخورد ولی هنوز کلاج را ول نکرده و پای دیگرش روی ترمز است. این کودن گندیده سعی دارد تا جایی که امکان دارد ماشین را تکان ندهد و بهتر است خود مسافر بیاید. بعد از گذشت زمان نسبتن طولانی، کلاج را آرام آزاد میکند و ماشین با سرعت کم به سمت عقب حرکت میکند. نیمی از فاصلهی بین مسافر و ماشین طی میشود و راننده کلاج و ترمز را میگیرد. حرامزاد هی عوضی به همین مقدار رضایت میدهد. باشد که نیمی از مسیر را مسافر طی کند. قبل از سوار شدن دوباره مسیرش را میگوید: سجاد میری آقا؟ و راننده با حس بامزگی میگوید: بیا بالا خوشتیپ!
سوار میشود و راه میافتیم. هنگام راه افتادن بدون راهنما و با زاویهی شدیدی به وسط خیابان میرود و ماشینهایی که منحرف شدهاند، صدای بوق و فحششان با هم میآمیزد و راننده آهسته چیزی زمزمه میکند. به خودش تلقین میکند که حق با اوست و گور پدرشان!
هنوز دنده را به 3 عوض نکرده که دختر میخواهد پیاده شود. همانجا دو نفر دیگر سوار میشوند که گندهترشان عقب مینشیند و آن باریکتره میچپد آن جلو کنار مسافر دیگر.
هوای دم کردهی ماشین و آفتاب داغ که از پنجرهی سمت من روی هیکلم میتابد، موقعیتی غیر قابل تحمل به وجود میآورد. سعی میکنم شیشه را کمی پایین بدهم ولی دستگیرهای در کار نیست و نه حتا دستگیرهای برای باز کردن در. این در هیچ چیز ندارد.