وقتی به طرف کتابفروشی رد میرفتم یککم احساس افسردگی میکردم. آدم به دنیا آمده که بمیرد. که چی؟ ولگردی و انتظار،انتظار برای یک قطار، انتظار برای یک خدمتکار در هتلی در لاسوگاس در یک شب ماه آگوست. انتظار برای موشی که بزند زیر آواز. انتظار برای ماری که بال در بیآورد.
رد توی مغازه بود.
همو
رد توی مغازه بود.
همو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر