۵/۱۸/۱۳۸۸

من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دست­هام نگاه می­کنم و فکر می­کنم که می­توانستم پیانیست بزرگی شوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چه کار کرده­اند؟ یک جایم را خارانده­اند، چک نوشته­اند، بند کفش بسته­اند، سیفون کشیده­اند و غیره. دست­هایم را حرام کرده­ام. همین­طور ذهنم را.
تلفن زنگ زد. با آخرین قبض اداره­ی مالیات که موعدش گذشته بود تلفن را خشک کردم و گوشی را برداشتم.

آره

هیچ نظری موجود نیست: