فهمیدم که گذشته از خویشان فرانسواز، دیگر آدمیان هر چه از او دورتر میزیستند بدبختیهایشان بیشتر دلش را به درد میآورد.آبشار اشکی که با خواندن خبر نامرادیهای آدمهای ناشناس در روزنامه میریخت،همین که پای آدمی به میان میآمد که فرانسواز میتوانست او را اندکی مشخص در نظر آورد زود خشک میشد. خدمتکار آشپزخانه در یکی از شبهای پس از زایمان دچار دلپیچهی سختی شد؛ مادرم نالههای او را شنید، بلند شد و فرانسواز را بیدار کرد که بی هیچ دلسوزی گفت همهی آن سر و صداها بازی است و زنک میخواهد «ادای خانمها را درآورد.» پزشک که از پیش بیم چنان دلپیچههایی را داشت، نشانهای را در یک کتاب پزشکی که در خانه داشتیم گذاشته و صفحهای را مشخص کرده بود تا چگونگی کمکهایی را که میشد به بیمار داد آنجا بخوانیم. مادرم فرانسواز را دنبال کتاب فرستاد و سفارش کرد نشانه را گم نکند. یک ساعت گذشت و فرانسواز برنگشت؛ مادرم ناراحت شد و پنداشت او رفته و خوابیده است، و خود مرا به دنبال کتاب به کتابخانه فرستاد. در آنجا فرانسواز را دیدم که خواسته بود مطلبی را که با نشانه مشخص شده بود بداند، توصیف تخصصی آن نوع دلپیچه را میخواند و هق هق گریه میکرد، چون بحث یک بیمار نمونه در کار بود که او نمیشناخت. با خواندن هر کدام از عارضههای درد آلودی که نویسنده متن برشمرده بود به صدای بلند میگفت«وای! یا حضرت مریم، یعنی ممکن است خدا بخواهد یک انسان بدبخت بینوا را اینقدر زجر بدهد؟وای!بیچاره»
اما همین که صدایش کردم و به بالین «نیکی» جوتو برگشت چشمهی اشکهایش خشک شد؛ دیگر نه توانست آن حس خوشایند دلسوزی و مهربانی را که خوب میشناخت و اغلب با خواندن روزنامهها دستخوشش میشد، و نه هیچ حس خوشایند دیگری از این نوع را از ملال و خشمی باز شناسد که بیدار شدن در نیمهی شب به خاطر خدمتکار آشپزخانه در او برانگیخته بود، و با دیدن همان زجری که خواندن شرحش او را به گریه انداخته بود جز غرولند ترشرویانه و حتا نیشخندهایی وحشتناک چیزی از خود نشان نداد، و هنگامی که پنداشت رفتهایم و دیگر صدایش را نمیشنویم گفت:«چشمش کور میخواست از آن کارها نکند! رفته کیفش را کرده، حالا برای ما بازی در میآورد! یک جوان باید خیلی فلکزده باشد که به سراغ این بیاید. آه! طرفهای مادر بینوایم چه خوب میگفتند که: گر کسی بر کون سگ عاشق شود/آن برایش چون گل سرخی بود»
در جستجوی زمان از دست رفته/ جلد اول
مهدی سحابی/ نشر مرکز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر