تعطیلات لازم داشتم. پنج تا زن لازم داشتم. باید گوشم را شستشو میدادم. باید روغن ماشینم را عوض میکردم. نتوانسته بودم برگهی لعنتی مالیات بر درامد را درست پر کنم. یکی از دستههای عینک مطالعهام شکسته بود. آپارتمانم را مورچه برداشته بود.باید دندانهایم را جرمگیری میکردم. پاشنهی کفشهایم ساییده شده بود. بیخوابی داشتم. مهلت بیمه ماشین تمام شده بود.هر دفعه که ریش میزدم صورتم را میبریدم. شش سال بود که نخندیده بودم. وقتی که هیچ چیز برای نگرانی وجود نداشت،بیخودی نگران میشدم، هر وقت هم که واقعا مسلهی نگران کنندهای وجود داشت مست میکردم. تلفن دوباره زنگ زد،برش داشتم.
صدا پرسید«بلان؟»
جواب دادم:«شاید»
عامه پسند،چارلز بوکفسکی
پیمان خاکسار، نشر چشمه
صدا پرسید«بلان؟»
جواب دادم:«شاید»
عامه پسند،چارلز بوکفسکی
پیمان خاکسار، نشر چشمه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر